رادینرادین، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
راستینراستین، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

دل نوشته های مامان

درددل همه مامانا

ااااااا 22222ذذذذذذذذلرللللللرققققسظ للرررررررررررررررررررررررررررظ اینا حرفهای راستین بودن..خخخخخخیعنی من حتی میخام بیام پای سیستم و وبلاگ باید  دوتا دست فضول باشه که کیبوردم رو روانی کنه دلم میخاد یکم  وقت ازاد داشته باشم  دلم یه حموم داغ میخاد دلم خونه تمیزو  مرتب میخاد بدون ذره ای کثیفی وسط سالن... دلم  تفریح  بی دغدغه میخواد که نگران هیچی .و هیچکس نباشم.. لم میخوا وقتی رفتم پارتی  تنها بودمو همش بچه داری نمیکردم.. و همش غر سر رادین نمیزدم که رادین بادکنکاهای ملت رو نترکون دلم میخاست  یکم کارم کم بود..فقط یکم دلم رنگ موی خوب میخاد با رنگ ابرو خوب و موی سشوار زده  منی که ثقول دا...
14 دی 1393

راستین یک ساله

عزیزم ! یک بهار ، یک تابستان ، یک پاییز و یک زمستان را دیدی ! از این پس همه چیز دنیا تکراریست بجز حس دوست داشتن ...وزندگی کردن راستین عزیزم یک سال  پر از تلخی  شیرینی گذشت  تو بهترین نعمتی بودی که خدای مهربونم تو این همه سال زندگیم بهم داد  ببعد از رادین عزیزم..ولی  راستین تو بدترین شزایط  روحیم به دنیا اومد..... وقتی فکرش رو میکنم میبینم خدا چقدر منو دوست داشته که خواسته با دنیا اومدن تو من از مشکلاتم  ناراحتیهای  زندگیم مادر عزیزم کم کمکی فارغ بشم..  خدایا ازت ممنونم بخاطر تعمت قشنگت جالبیش اینجاست هر کی راستین رو میبینه نیگه چقدر شبیه مادرت هستش خدایااااااااااااا ...
13 آذر 1393

تولد 4سالگی

چه لطيف است حس آغازي دوباره، و چه زيباست رسيدن دوباره به روز زيباي آغاز تنفس... و چه اندازه عجيب است ، روز ابتداي بودن! و چه اندازه شيرين است امروز... روز ميلاد... روز تو! روزي که تو آغاز شدي! پسرم برای تو مینویسم برای تو که معنی  بودنم هستی.میپرستمت . چه زود گذشت عین بادو من هیچ نفهمیدم.. تو کی 4ساله شدی...چقدر برخود میبالم  با تمام مشکلات زندگی.. برای تو که  با تمام  کودکیت  خیلی بیشتر از سنت میفهمیی معنی اشکهایم رو میفهمی و معنی  اخمهایم رو.. کودک شیرینم  4سال گذشت باورت میشه  4سال ؟؟!!!!!!!!!!! امروز فهمیدم...
24 آبان 1393

با تشکر از دوست عزیزم مریم جوون

این متن رو دوست خوبم مریم جوون عزیزم مامان سهند و رادین گل  برام فرستاده بودن البته تو نظرای خصوصی بود ولی دیدم بی ربط به حالو روز من نیست پس اینجا هم میذارم تا دوستای دیگه هم استفاده بکنند   مادر که میشوی ، نمیدانم از کجا ، کی ، چطور اینهمه تغییر ، اینهمه صــــبر ، اینهمه عشق  مادر که میشوی همه چیز به یکباره خودش را تمام قد به تو نشان میدهد و تو دیگر خود قبل نیستی که نیستی مادر که می شوی تمام زندگیت می شود دعا و التماس و خواهش از خدا برای عاقبت به خیر شدن فرزندت.. مادر که می شوی بهترین هدیه برایت میشود سلامتی جسم و روح بچه ات. .مادر که می شوی بیشتر فکر می کنی به مادرت.. مادربزرگت.. مادر مادربزر...
16 آبان 1393

این پستم عنوان نداره

این پستم خیلی غصه داره خواهش میکنم  اگه حوصله ندارید نخونیدش...قبلا گفتم این وبلاگ برای درد دلهای منه ..اینا بعدها پاک میشه.. بگم درد دلمو؟؟؟؟/ یه چن وقتیه خیلی داغونم یعنی له له عاقووو.. اصلا حوصله هیشکی رو ندارم   با خودمم درگیرم دوست دارم بزنم خودمو لتو پار کنممم اعصاب   بقیه رو ندارم  ...نمیدونم چمه! شایدم میدونم ولی به رو خودم نمیارم   آره میدونم چمه  دلم گرفته دلم آرامش میخاد دلم مسافرت میخاد دلم خواب زیاد بدون درد کمر  میخاد د لم میخاد انقد بخابم   که بمیرممم دلم میخاد وقتی بیدار میشم یکی بالا سرم باشه  خودتون میدونید منظورم کیه.. غلطه  همسرم نیست&nb...
20 تير 1393

عکس جدیدای بچه ها

راستینمون 7ماهش تموم شد رفت تو 8ماه  یه دستو جیغو هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الهی قربون اون دستای کوشولوت بشممممممم دردت به سرم  عزیزممممممم رادینو راستین باغ بابا بزرگشون خدایشش خیلی خوش گذشت رادین خندان راستین گریان الهی فدا قیافه چروک شده تتتتتتتتتتتتتتتتتت ...
13 تير 1393

تاخیر چن وقته

           سلام دوستای خوبم..ببخشید این مدت نتونستم بیام وبلاگو آپ کنم چون حسابی در گیر شدم..هم بچه ها هم خودم هم زندگی  کلا شدم ننه گرفتار شاید تو پست بعدی چن تا عکس بذارم راستین دیگه حسابی وقتمو  میگیره و غرغرویی شده بیاو ببین.. همش غر میزنه همش میگه بغلم کن و بازیم بده... غوره نشده مویز شده  هنوز عین آدم  چهار دستو پا نرفته میخاد بلند شه راه بره[ غذا خوردنش بعضی روزا خوبه بعضی روزا  ناز میکنه و دهنشو چنان میبنده که هیچ قدرتی نمیتونه  این دهن فندقیشو باز کنه /اخه چراا مامانی جوونم  پوفو خوشممزههههه   بخور دیگه بزرگ شی مث...
13 تير 1393

یک سال گذشت

نبودنِ تــو فقط نبودنِ تو نیست نبودنِ خیلی چیزهاست ... کلاه روی سَرمان نمی‌ایستد ! شعر نمی‌چسبد ... پول در جیب‌مان دوام نمی‌آورد ! نمک از نان رفته !!! خنکی از آب .............   ما بی‌تو فقیر شده‌ایم   مادر .... آه مادریک سال  گذشت !! و دريغا كه هيچكس جاي خالي تو را در دل ما پر نكرد ... تو به همراه قاصدكان سبكبال رفته بودي و من اينك چقدر تنها ماندم یک سال گذشت  یک سال با تمام دردها غصه ها  غمها دلتنگیها ...نب...
13 خرداد 1393

امپراطور فواره ها

دوروز بود باابام  مهمون خونه مون بودو من و بچه ها خیلی خوشحال بودیم که پدرمون و پدر بزرگ بچه ها اومده خونمون..((از بس خواهر برادر زیاده به سختی نوبت به ما میرسه) رادینو راستین کلی با بابا بزرگشون باز ی کردن .. اجازه دادم رادین کلی با کلاه بابام باز ی کنه و هی سرش بذاره  گذاشتم کتشو بپوشه.. چون میدونم یه روزی اینا خاطره میشه براش مثل تسبیح مادرم و حرفای مادرم.. شامو درست کردم و نوش جون کردیم و بردیم بابا رو برسونیم ترمینال بابا فرزاد برد بابا رو قسمت اتوبوسا من بخاطر بچه ها نرفتم وزمین بازی که اونجا بود رادینو گرم بازی کردم تا  یادش بره اتوبوس میخام و این حرفا اینم بابای مننننننن وای که چه هوایی بود بار...
31 ارديبهشت 1393