رادینرادین، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره
راستینراستین، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

دل نوشته های مامان

پستی در روز تولد اولین پسرم

پسر خوبم  عشق مامان..نمیدونم زا کجا شر.وع کنم و به کجا ختم کنم این  ..عشقی که هیچ وقت تمومی نداره 3سال پیش در چنین روزی  زندگی منو کامل کردی.. همه مشکلات زندگی رو فراموش کردم..و  تورو تو آغوشم گرفتم و 3سال از اون روز میگذره و تو بزرگ مرد کوچک من شدی..و من با هر لحظه بزرگ شدنت عشق میکنم..   حال عجیبی دارم انگار که مادرمو گم کردم..انگار  100 سال از مادرم دورم..ولی انگار نه انگار که پارسال این موقع مادرم پیشم بود تو خونمون بود وقتی یاد خاطرات تولدت میفتم  خنده بر لبام میاد..و وقتی به خاطرات تلخش میفتم چشمام پر اشک میشه.. روز تولدت که مادرم در کنارم بودو  عین یه کوه پشتم بودو بهم گفت نترس&nb...
6 آذر 1392

روزهای پر اضطراب مامان

این روزا بدجور دلم گرفته .. از یه طرف   کمر درد شدیدو دردای  کاذبو این حرفا  از یه طرف نگرانی برا سلامتی  پسر گلم  از یه طرف بی مهری اطرافیانم  از اینکه میبینم تنها هستم دلم میگیره از اینکه حس میکنم فقط باید خودم به فکر خودم باشم. و بقیه فقط نظاره گر هستن قلبم میگیره نمیدونم شایدم خیلی حساس شدم به خاطر این روزای اخر بارداری..و همه چی در نظرم خیلی  بد جلوه میده.. الان چند روزه درد دارم.. و کلافه شدم از دردا.. با اینکه سزارینی هستم ..ولی دارم دردای طبیعی رو میگذرونم ..واین منو خسته کرده.. منتظرم بابا بیاد و بریم بیمارستان..دیگه نمیتونم دردا رو تحمل کنم .. پسر گلم میدونم دلم بدجور برا تکونات و شیطو...
1 آذر 1392

چند تا عکس

عشق مامان بی صبرانه منتظرم زودتر بیایی بغلم.. دیگه داره دوران تو دلی بودن تموم میشه و کم کم به این دنیای زیبا پا میزاری..هر روز منتظرم تا زودتر بغلت کنم و باز هم مادر شدن رو حس کنم خدا یا از اینکه  لیاقت دوباره  مادر شدن رو بهم دادی ازت ممنونم دلم میخواست کلی عکس بزارم اینجا ولی باز به دلیل سانسور کردن این سایت منصرف شدم...کاش به جای اینهمه سانوسر الکی  مشکلات دیگه مملکت رو حل کنند ...
26 آبان 1392

عکسای آتلیه رادین در سال 91

میدونم خیلی دیر شده ..ولی ببخشید اصلا حواسم نبود کلی عکس خوشگل موشگل داری..الان همه رو دونه دونه میزارم  کیفشو ببریم با خاله های نی نی سایتی..تازه شم  5روز دیگه تولدته اکولی مامان گفتم  تجدید خاطره بشه برامون فدای چشات بشم من هیسسسسسسس  همه ساکت باشن میخوام عکس بیزارم   پسرم  سر سفره یلدا مثلانی خیلی خسته شدی از بس بابات هی بهت فیگور میداد یعنی عاشق نگاهتم نفس زندگیم قربون پسر لاتم برم داداش تم عکست یلدا بود  تو هم با انار یه قل دوقل بازی میکردی شما اینجا فکر میکردید واقعا داره برف میاد خیلی کیف کردی  قربونت برم به دلیل سانسور این سایت مجبور شدم عکسای سه تاییمونو ...
26 آبان 1392

دغدغه های این روزهای من با رادین

رادین من درست 8 روز دیگه 3سالت میشه  انقد استرس گرفته منو چی بخرم برات چیکار کنم  کیک چی بگیرم.. از یه طرفمم بخاطر عزیز دلم نیست خیلی شادی کنم.. دلم میگیره..ولی دوست دارم  یه جشن خودمونی کوچولوی  3نفری با داداش راستین میشیم 4نفری بگیرم...دیگه مردی شدی برا خودت جمله هات حرف زدنات کامل شده انقد حرف میزنی که بعضی وقتا میگم رادین میشه کمتر حرف بزنی سرم رفت و تو انگار دوست داری فقط حرف بزنی .. عاشق حرف زد ن هاتم.. بعضی وقتا هم که  حرف میزنی من و بابات متعجب به هم نگاه میکنیم که این بچه اینارو از کجا میدونه چند تا از کلماتتو اینجا مینویسم که کلی خاطره هستش برام جرثقلیل= جرثقیل گداشتی=گذاشتی استاد سوتی گرفتن شدی اون رو...
14 آبان 1392

رادین ما بزرگ میشود

سلام عزیز دل مامان...میدونی چقدر دلم برای وبلاگت تنگ شده بودددد... آخرین بار که اومدم تو وبلاگت  خیلی خاطره بدی داشتم برا همین دلو دماغ افتاده بودم  ولی  بالاخره  دلم طاقت نیاورد و باز اومدممممم اصل حالت چطوره خوبیییی منو رادین میخوایم باهم یه کم گپ بزنیم رادین: الام قوبی(سلام خوبی) مامان :مرسی تو چطوری عزیزم رادین:میسی  چه بخر(مرسی چه خبر) مامان: سلامتییی یه بازی دیگه هم هست بازی فروشنده و مشتری مامان : آقا این چنده؟ رادین :2تومن بعد من الکی به رادین پول میدم... رادین میسی خانوم بیا اینم اییر  ..قاقا بستنی((بفرما این شیر خوراکی  .و بستنی  حالا رادین مشتری میشه من فروشنده رادین :الام آقا ایوبب...
11 آبان 1392

یه پست به افتخار ماهگرد رادین

رادین گوگولی من امروز دقیقا شد 2سالو 9ماهش شد و  ایشون عاشق اسمایلی های متحرک گردو قلمبه از همه نوعش هستش..به افتخارش این اسمایلی هارو میزارم تا کیف دنیا رو کنه اینایی که میبینید رادین عاشق همشونه.الانم کلی ذوق.کرد اینارو براش گذاشتم موتور قطار ماشین پولیس هواپیما رانندگی  دوچرخه سواری                                                              ...
11 آبان 1392

رادینو ویار مامانش

رادین جوونم از وقتی فهمیدی که مامان یه نی نی تو دلش داره کلی حواست به مامانت هست.. وقتی مامان ویار داره نگرانشی  و میگی مامان ببرمت دکترر؟؟شربت بهت بدم خوب بشی..  تماد(پماد ))بزنم خوب بشی..چرا اوه اوه کردی ...من کلی ذوق میکنم و دلم ضعف میره برات...که این پسر چقدر بزرگ شده و فهمیده شده...  و من فقط میگم رادینم حالم خوبه الان خوب میشم.. بعد میای رو دل منو بوسم میکنیو میگی با نی نی حرف بزنم  حالت خوب بشه بهش بگم اذیتت نکنه.. بعد  لباسمو میدی بالا و میگی  نی نی خوبی؟؟ چیا مامانو اذیت میکنی دعوات میکنماااا... مامان منه  . .بعد با اون نگاه معصومت منو نیگا میکنی و میگی  مامان...
11 آبان 1392