رادینرادین، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره
راستینراستین، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

دل نوشته های مامان

دختر منو دیدین؟

رادین علاقه وافری به  ارایشو رژو  کیف داره..یعنی تا بخوام  یکم به خودم برسم میگه  مامان به منم روج بزن..خخخخخخ البته  نمیخوام بگم پسر خانومای ایبن دوره زمونه هستشااا  ..ولی خوب الان پسرا بیشتر از دخترا تو فکر ارایشو تیپ زنونه ن..خخخخخ حالا دیگه حرف نمیزنم و میخوام یکم بخندیم..به  این پسر  نازم  یعنی خداییش حرفه ای تراز من داره روج میزنه اول فقط خواست کیف کمنو امتحان کنه . عشوه های دخترونه ای..خخخخخخخ مادر جون این چه عشوه ایههه  اخهههههههههههه هیشکی  نمیگیرتت هااااا بریم تو کار روژ زدن خدایا چه حرفه ای هم میزنی  پسرمممممممم آثار رو دستشو میبینید اونا اضافات رژ ه...
26 بهمن 1392

رادین و دیدن پنگول

دیروز جمعه 18بهمن 92بود طبق قولی که بابافرزاد داده بود  قرار بود بریم  نمایشگاه  مادرو کودک یامون کیتکس ..رادین ذوقی داشت برا خودش کاش هیچوقت بزرگ نمیشدیم ..وما بزرگام همین حس  خوشحال بودنو حس میکردیم من از خوشحالی رادین خوشحال بودم .. راستینم ک تو عالم خودش بودو به قول رادین نی نیه نمیفهمه خلاصه بماند چقدر استرس  لباستو داشتم  چون نبای مارک داشته باشه خارجی نوشته باشه و از این حرفای سیاسی از یهخاله ای لباس گرفه بودم ولی متاسفاه دستم نرید..منبدتر دلشوره گرفتم..گفتم بیخیال میریم یه چیزی میخریم.الان باید فکر حموم رادین باشم رادینو بردم حموم اماده ردم سشوار ژیگولش کردم بابا اومد دوشی گرفتو رفتیم لباس خریدیم ب...
20 بهمن 1392

خستگی و آرزووو

این روزا خیلی خسته م.. دلم گرفته . اصلا دوست ندارم حرف بزنم  هیچ صدایی بشنوم نه صدای گریه راستین نه خرده فرمایشات رادینوباباش نه گله گی های بقیه که چرا زنگ بهمون نمیزنی چراسرنمیزنی وازاین حرفا.میخوام برم یه جای دور.یه جایی که هیچ انسانی نباشه مثل رابینسون ..خودم باشمو خودم . دلم میخواد برم رو یه کوهی که پر از درخت باشه مثل جنگلای 3هزار شمال از اون بالا بشینم و قدرت خدا رو ببینمو نفس بکشم.. همه جا سکوت همه جا ابرو مه.. رو ایوون رو صندلی بشینم و اینهمه زیبایی رو ببینم و به دور از همه استرسای  زندگی یه فنجون چای تازه دم بخورم.. ولییییی چشممو که باز میکنم میبینم دوتا بچه دارم که بهم نیاز دارن با تم...
5 بهمن 1392

پسرمون مسلمون شد

دیروز صب عمه شهرزاد اومد دنبالمون با ماشینش.. ماهم آماده بودیم ..رادین استرس خونه عمه ور داشت و من استرس روزی که در پیش رو دارم.. تو فکر بودم چی میخواد بشه چیکار میخوام بکنم راستین چی میشه.. رفتیم درمونگاه فرهنگیان.. نوبت گرفتیم ..من تو فکر راستین رادین تو فکر بازی  نوبتمون شد رفتیم داخل دکتر بداخلاق اخمالو گفت من حلقه استفاده نمیکنم  من دکتر پس چیکار کنیم.. دکتر بداخلاق که حتی به رادین اجازه نداد دسته کلیدشو برداره بازی کنه منم هم با دکتر دارم حرف مینزم هم رادینو میکشم کنار که بچه دست نزن..حالا اون یکی دستمم راستین بغلمه... گفت من سنتی ختنه میکنمو سنتی هم یعنی بخیه زدن..قلبم ریش شد  همون اول گفتم نه مرسی و خدافظ م...
28 دی 1392

شبای رادینو راستین و من

راستین  ساعت 10 گیج خوابه و همش نق میزنه که مامان  شیرمو بده بخوابم.. رادین ولی اول سرحالیشو  بازیاشه راستین میخواد بخوابه ولی رادین نمیذاره راستین بخوابه دوست داره باهاش بازی کنه من میگم پسرم داداش راستین هنوز انقد بزرگ نشده باهات بازی کنه..ولی رادین کوچولوی 3ساله نمیهفمه میگه راستین بیا این بوق بوی رو بزن و به زور میخواد شیر  جغجغه ای رو بزاره تو دست راستین حالا تصور کنید چطوری میخواد دست یه نوزادو باز کنه خلاصه از این معلکه جان سالم بدر میبره..بعد رادین میخواد  شیشه شیر راستینو بخوره..  پسرم این مال راستینه  شماهم وقتی نی نی بودی از اینا میخوردی   رادین:خوب من الانم نی نی ام . راست میگه...
23 دی 1392

این روزهای منو رادین

این روزا یعنی زا وقتی راستینمون بدنیا اومده دنیامون یکم متفاوت تر از قبل شده... رادین بعضی وقتا حرف گوش نمیکنه رادین  سعی میکنه لجبازی کنه رادین میخواد حرف حرف خودش باشه  دوست داره دیر بخوابه  و این به من یا پدرش ربطی نداره چرا؟؟؟؟ چون دلش میخواد رادین دوست داره با سروصدا بازی کنه.داد بزنه  پاهاشو زمین بکوبه  و اصلا مهم نیست راستین بیچاره کوشولو خوابه یا نه .رادین دوست داره هر وقت من به راستین شیر میدم بیاد و نذاره راستین شیر بخوره و یه جوری اذیتش میکنه که من دادم در میاد... رادین نکن مامان  رادینم نکن بزار داداشی شیر بخوره ..پسرم نکن..رادین تو این جور وقتا فقط خنده موذیانه به من میکنه و من نمیدونم چی ب...
23 دی 1392

فقط عکس

الهی فدای پاهای کوچولوو کوچولوترتون بشم ایشالله  با همین پاها  قدمهای استوار و رو به موفقیت رو طی کنید الهی با این دستای کوچولو لقمه حلال بیاری به خونه زندگیت ((البته در آینده)) راستین وقتی از عکس خوشش نیاد قیافه ش اینجوری میشه راستین اینجا 30 روزشه  گوگولیییییی دوتا فسقلا ژستشونو..خخخخ رادین بت من میشود...خخخخ راستین وقتی ساندویچ میشه((به قول رادین)) ...
20 دی 1392

پسر فندق ما دنیا اومددددد

ببخشید که نتونستم زود بیام اخه یکم درد داشتم حس پشت سیستم نشستنو نداشتم.. بالاخره پسر دومم و پسرو کوشولوم بدنیا اومد..و ما شدیم یه خانواده 4نفره..خدا رو شکر..  با تمام سختیا و مشکلات دوران تموم شد و بچه مو صحیحو سالم بغل گرفتم.. بچه م یکم زردی داشت  بمیرم براش که 3بار بچه مو سوراخ سوراخ کردن تا ازش خون بگیرن برا زردیش دکتر بی وجدان چنان منو ترسوند که گفتم با ابولفضل خودت بچه مو حفظ کن..من طاقت  دردو بیماری بچه 10 روزه رو ندارم صلوات نذر کردم و راستینمو انداختم به دامن حضرت زینب گفتم  تو ضامنش باش برا سلامتی بچه م امروز هم باز بردم برا آزمایش  تا یک ساعت دیگه جوابو میدن.. دیروز راستین 12روزش شد و نافش افتاد...
20 آذر 1392