شبای رادینو راستین و من
راستین ساعت 10 گیج خوابه و همش نق میزنه که مامان شیرمو بده بخوابم..
رادین ولی اول سرحالیشو بازیاشه
راستین میخواد بخوابه ولی رادین نمیذاره راستین بخوابه دوست داره باهاش بازی کنه من میگم پسرم داداش
راستین هنوز انقد بزرگ نشده باهات بازی کنه..ولی رادین کوچولوی 3ساله نمیهفمه میگه راستین بیا این بوق
بوی رو بزن و به زور میخواد شیر جغجغه ای رو بزاره تو دست راستین حالا تصور کنید چطوری میخواد دست یه نوزادو باز کنه
خلاصه از این معلکه جان سالم بدر میبره..بعد رادین میخواد شیشه شیر راستینو بخوره.. پسرم این مال راستینه شماهم وقتی نی نی بودی از اینا میخوردی
رادین:خوب من الانم نی نی ام .
راست میگه خوب بچه مگه چن سالشه 3سال همش 3سالشه ..و من چه انتظارایی ازش دارم منو ببخش
رادین در برابر اصرار من برا خواب و پسرم برو بخواب باباش اصلا توجه نمیکنه .و کار خودشو میکنه و من هر شب باید هی حرص بخورم هی داد بزنم رادین بیا بریم بخوابیم و این حرفا تا ساعت 1 2 نصف شب ادامه داره
رادین با یه قصه راضی نمیشه حداقل باید 3تا قصه بگم تا مثلا خسته بشه..تازه قصه هامونم عین ادم نیست که مثلا رادین صب رفته بقالی بستنی خریده و من باید تمام جزییاتو بگم بقاله چی گفت بقاله چی پوشیده بود بقاله چی داد..حتی اگه منم باهاش نرم موظفم همه اینارو بگم
و بالاخره رادین ساعت 1 یا 1ونیم راضی میشه بخوابه ..و من هر شب خسته تر از دیشب سرمو یمزارم میخوابم
و تازه بقیه برنامه با راستینه و آروغو شیرو نق راستین