اولین پست سال 93
نمیدونم با چه جمله هایی اولین پست سال 93 رو شروع کنم..
نمیتونم نقاب به صورتم بزنم . بگم وایی خیلی بهم خوش گذشت خیلی عید خوبی بوددد و از این جمله ها ی بی سروته دلم پر از غصه و دلتنگی برای مادرمه.. سالی که گذشت سال دردناکی برام بود... با اینکه برا بار دوم مادر شده بودم و باید خوشحال میبودم... ولی خودم یتیم شدم مادرم منو تنها گذاشتو رفتتتت... وقتی که بیش از پیش بهش نیاز داشتم منو با همه سختیا تنهام گذاشتو رفت به آسمونها ...
با همه سختیهای دلتنگی برای مادر و بجای دست بوسی مادر بوسه بر قبر مادر زدن خیلی دردناک بود.. این نو شدن سال هم گذشت و خوبی دنیاو زندگی اینه که زود عادت میشه برامون...
سعی کردم به بچه ها خوش بگذره ... حیاط بزرگ پدربزرگشون دیدو بازدید خونه خاله عیدی از دایی..از پدربزرگ.. خونه اقوام ..و صد البته رادین کلی شیرینی شکلات خورد
فکر کنم اندازه کل سال قندو شکر تو بدنش ذخیره کرده ...
راستین هم که فداش شم.. گریه شیر پوشک نق ..د.باره شیر پوشک گریه..
امسال من خیلی خسته شدم.نسبت به پارسالو پیار سال..... چون تنها بودم و اکثر کارای بچه ها با من بود.. همسر محترم طبق معمول هر سال گفت وای دوره نمیتونم این همه راه رو رانندگی کنم.. و من هم که عادت کردم به این حرفا.. گفتم باشه میل خودته .. و رفتم..البته ناگفته نماند قرار بود همسری بره کربلا.. و میگفت نمیشه بیامو این حرفا... وآخر سرم امام حسین طلب نکردتش و بعله ایشون دندون دردو عفونت دندون گرفتنو خونه نشین شدن تا آخر تعطیلات
ولی اگر خواهرام و زنداداشم کمک حالم نمیبود من منهدم میشدم از کارای این دوتا وروجک رادین دیگه تو دستشوویی رفتن همکاری نمیکرد و منو خیلی خسته میکرد.
هوا سرد بود و دستشویی هم تو حیاط بود و اونجا هم که خیلی سردتررر....و رادین هم اصلا باهام راه نمیومد و همش خرابکاری تو شلوارو لباس عوض کردن تو لحظه آخر که میخاستیم بریم بیرون..
راستین کلی بزرگ شده گردنشو بلند میکنه و کلی بغلی شده... بهش میگفتن راستین انگشتی((همون صمد انگشتی فیلمای قدیمی))از بس انگشت میخورد..کلی کیف کردو کلی تو بغل داییوخاله ها خوش گذروند