بدون شرح
راستین از وقتی رفتیم تبریزو برگشتیم کلی بغلی شده و نمیذاره به کارام برسم خدا نکنه من از جلوی چشمم برم اونور تر یعنی به دوربین تعیین سرعت آقایون پلیس تو جاده گفته زکیییی.. یعنی تا بفهمه من 50 سانت باهاش فاصله گرفتم آزیر خطرش شروع میکنه به صدا کردن تا برسم بهش.. این 3کیلو اشکو حروم کرده
ابا بچه جون مادر من عزیز منننننن من اینهمه دارم خودمو زجر میدم شیر میدم بهت تو با 3کیلو اشک تمساحییی همه رو به باد میدی کههههههههه
منم یه روز یه فکری به مخم زدددددد
بعلهههههههه
اینم فکر منننننننننننننننن
من چه گوناهی کلدم آخههههههه
ه انگار حال میده راحتتر داداشمو میبینمو کاراشو یاد میگیرممم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی