رادینرادین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره
راستینراستین، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

دل نوشته های مامان

یه معذرت خواهی مادر از پسرش:دی

سلام پسر گلم میدونم خیلی وقته نیومدم وبلاگتو سر بزنم..ببخشید شرمنده  بوس بوس فراوون اخه انقد این چن وقت درگیر بودم که باورت نمیشه  کاش هیچ و.قت این روزارو یادت نیاد.. چون بدترین روزای زندگیم بود و اصلا نمیخوام تو یاد تو هم بمونه.. درسته هر چن وقت یه بار به یادم میاری که مامانی  عزیزم کووووووو .و من فقط بهت نیگاه میکنمو چشام پر اشک میشه ولی خدا یه لطفی در حق من کردو یه فرشته دیگه بهم داد که بتونم این روزای سختو با سرگرم شدن به تو عشق مامانو این نی نی کوشولو که داره تو دل مامانی بزرگ میشه این روزای تلخو فراموش کنم... عزیز مامان تو این چن وقت کلی بزرگ شدی برا خودت آقایی شدی..و من هر روز به تو نگاه میکنم و خدارو...
11 آبان 1392

حرفای همنیجوری

دیروز برای اولین بار رادین از بیحوصلگی من  خوشش نیومد من پای نت بودم و داشتم با دوستم حر ف میزدم..رادین همش سوال میپرسید..من حس نداشتم حرف بزنم..چون انقد سوالای تکراریو مداوم میپرسه که  داغون میشم پرسید مامان چرا حرف نمیزنی به من نگاه کن..و وقتی برگشتم گفت اصلا دوستت ندارم.. تو منو دوست نداری.. خیلی از خودم بدم اومد کامپیوتر رو خاموش کردم کلا و اومدم پیشش و باهاش بازی کردم..ولی این شکم قلمبه نمیذاره خیلی باهاش بازی کنم.. رادین میگه مامان چرا بپر بپر نمیکنیم دیگه..میگم مامان بزار داداشی بیاد بعدش کلی باهم بپر بپر میکنیم ..قول میدم..و پسرم اینگونه شد که قانع شد... ...
11 آبان 1392

پستی برای داداش رادین

رادین صاحب یه داداش کوچولو موچولو شده که تا 3ماه دیگه ایشالله میاد تو خانواده 3نفریمونو.. و میشیم خانواده 4نفری.. و کلی دورمون شلوغ میشه..اوایل بارداریم به خاطر یه سری مشکلات بدی که تو خانواده مون افتاد خیلی خوشحال نبودیم از اومدن این فرشته کوچولو..چون تو بدترین شرایط روحی داشت رشد میکرد و من نگران حالش بودم.. نگران بودم این همه گریه کردنا و  غصه خوردنا تاثیر بدی تو فیزیک بدن بچه م داشته باشه.. رفتم  سونوگرافی  و دکتر گفت خدا رو شکر بچه سالمه و بچه تون پسره..پسره خیلی تعجب کردم چون انتظار یه دخترو داشتم. . ولی دکتر گفت تو هفته 17  پسره وبرو قطعی براش خرید کن. .. از یه لحظا خوشحال بودم بچه م س...
11 آبان 1392

بازم یه خاطره بد

خیلی دلم رگفته وبد یعنی اگه این پستو به مادرم تقدیم نمیکردم دق میکردم.. یادمه مامانم مریض بود میخواتسم برم آزمایش بدم.. مامان یکم حال ندار بود.. رفتم لابراتوار و اومدم.مامان گفت کجا رفته بودی..گفتم آزمایش بدم مامان..تعجب کردو نگام کردو گفت  برا چی مگه مریض شدی؟؟..گفتم مامان نه حامله ام دیگه .. زود زود خوب شو تو باید بیای برای بیمارستانم تو باید حواست به بچه م باشه.. الهی بمیرم براش گریه کرد..همش خوشحال شد..  درسته قبلا   میدونست که باردارم ولی اون لحظه یادش نمیمومد ..گریه کردو گفت ایشالله دخترم.. دعا کنید من اون موقع 3ماهم بود و خیلی حالم بد بود از ویار..  خدابرا هیشکی نیاره این روزارو بی مادری خیلی سخته و عذاب ا...
11 آبان 1392

آقا رادین ما مرد شده

آقا رادین الان یه مدتیه احساس میکنم مردی شده  برا خودش.. الان یک سالو خرده ایه از شیر گرفته شده...پوشکشم  دیگه کاملا از پوشک گرفتیمش..خودش بعض یوقتا میگه جیش دارم..و میبرمش دستشویی ولی بعضی وقتا ..خخخخخخخخ احساس میکنم خیلی بزرگ شده و دلم برا بچگیشا تنگ میشه دیگه واضح حرف  میزنه. اگه یه بزرگتر ببینه حتما بهش سلام میکنه و میپرسه حالتون خوبه؟؟ سلام برسونید..   تلفنو جواب میده..و میپرسه شما؟؟/ اگه یکی دعواش بکنه میاد میگه. چنان بغضی میکنه که واقعا  حالم منقلب میشه طاقت ندارم کسی دعواش کنه..  چون پسر آرومیه و اصلاااا دعوایی نیست. .برا همین دوست ندارم کسی بهش زور بگ...
11 آبان 1392

لغتنامه آقا رادین

. پسر گلم  کلی با حرف زدنت حال میکنم کلی عشق میکنم وقتی میایی و منو بوسم میکنی که یعنی شیر میخوام و بهم می می بده... وقتی کار بد میکنی وقتی بهت میگم رادین بله بله..؟؟؟؟زودی میایی و دستاتو به کمر میزنی و خم میشی و میگی بله بله..یعنی ادای منو در اوردی....من اون لحظه یادم میره اصلا برای چی  میخواستم دعوات کنم... کلمه هات بیشتر شده داری سعی میکنی جمله های منو بابایی رو  تکرارر کنی...داغترین کلمه ای که میگی دیشب بابایی بهت یاد داد که برو به مامان برو ریلکس ریلکس ریلکستر((تکه کلام یه پیرزنی که تو سریال در بدرا میگفت)) تو هم میایی پیش منو میگی ایلکس ای لکس.. 3 بار میخوای تکرار کنی ولی بار سومو نمیتون...
11 آبان 1392

خاطره تبریز رفتن من و رادین

عروسی سمیه دختر خواهرم بود... اصلا حس نداشتم برم..چون اولین عروسی بود که مامانم نبود و برامون خیلی سخت بود هر روز یادمامان میفتادم و اینکه چطوری این داغو تحمل کنیم این دوری رو تحمل کنیم من زار میزدم و رادین همش نگران من بود..؟    بابا فرزاد گفت برو عروسی شاید حالو هوات عوض بشه...ولی مگه میشه حالو هوای من با رفتن مامان تموم شد بعدم میخوام برم شهر و خونه ای که مادرم دیگه نیست تا الان فقط خودمو نگه داشته بودم که فکر میکردم مامان هنوز هست الان چطور قبول کنم نبودنشو.. خلاصه با هزار اصرار من راهی تبریز شدم..زادگاهم..خیلی دلتنگ بودم ولی بخاطر خواهرم تحمل میکردم.. بماند که عروسی خیلی پر دردسری بود.. پر از دعوا پر از جنگ...
11 آبان 1392

هزینه عشق واقعی

پسرم خواستم اینو بخونی تا تو هم مثل این پسر واسه من صورتحساب در نیاری اینو از یه وبلاگ برداشتم خوشم اومد دوست دارم خاله ها هم بخونن پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد. مادر که در حال آشپزی بود ، دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته را با صدای بلند خواند. او نوشته بود : صورتحساب !!! کوتاه کردن چمن باغچه 5.000 تومان مراقبت از برادر کوچکم 2.000 تومان نمره ریاضی خوبی که گرفتم 3.000 تومان بیرون بردن زباله 1000 تومان جمع بدهی شما به من :12.000 تومان ! مادر نگاهی به چشمان منتظر پسرش کرد، چند لحظه خاطراتش را مرور کرد و سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب این را نوشت: ادامه در لینک زیر ...
11 آبان 1392

رادینو افکار کودکانه

روز پیش تولد دعوت بودیم.. از بس من به رادین گفته بودم لاک مال دختراست مال پسرا نیست این دیگه تو ذهنش رفته منم برا تولد  لاک زده بودم..صب دیده لاکامو میگه چیا لاک زدی..میگم خوب من دخترم..میگه نه تو دختر نیستی. گفتم چرا مامان دخترم...گفت نهههههه تو دختر نیستی و نق زد..گفتم خوب پس من کی هستم و چی هستم..گفت تو مامان هستی مامان منی تو نباید لاک بزنی..عاقا مارو میگی رادین از وقتی  کارتون میبینه و شخصیتهای جالب کارتونی رو دیده از یه سریشون خوشش اومده و البته چند تا هم عروسکشونو تو خونه داره که هر کدوم یه اسمی براخ.ودشون دارن..((بعدا معرفی میکنم براتون)) از کارتونای مورد علاقه رادین تو این روزا  مک کوئینو دوست د...
17 مهر 1392

مرد شدن رادین

  رادین مامان شما درست 2ماه پیش از شیر گرفته شدی خیلی برام سخت بود که  از  این کار منعت کنم ولی واقعا دیگه خیلی علاقمند به می می مامانی شده بودی و همش دوست داشتی که شیر بخوری..تو تاکسی تو خیابون تو مهمونی.. . مامانی آبروش رفته بود دیگه... خدارو شکررررررررر خیلی راحت از شیر گرفته شدی..یعنی همش استرس داشتم که شما خیلی اذیت بش خیلی گریه کنی ولی شما بزرگ شده بودید و وقتی یکی دوبار گفتم پسرم می می اخی شده ..دیگه این شد شعر لالاییات که مثلا میخواستیم بخوابیم  میگفتی مامان می می اخی داره بیخون..منم میگفتم می می اخی داره می می پی پی داره..تا شما چشمای نازتونو ببندی و به رویا برید و هزارتا خواب شیرین ببینی خوب بخوابی عزیزمم...
4 آبان 1391